مقدمه
بطور کلی مبحث هوش یکی از بحث برانگیز ترین مباحث روانشناسی امروز است. قرن ها ست که فیلسوفان درباره ماهیت هوش به نظریه پردازی های ذهنی اکتفا کرده اند ودر این راستا روانشناسان تلاش خود را به اندازه گیری عینی و دقیق آن معطوف داشته اند.
آزمون های هوش که در اوایل قرن بیستم تهیه و به جهانیان عرضه شد از دستاوردهای رشد روانشناسی به شمار می آیند.در واقع هوش یک سازه یا مفهوم انتزاعی است که روانشناسان تاکنون به صورتهای مختلف ان را مورد بررسی قرار داده اند. هوش عقلانی از نظر برخی از روانشناسان، نوعی قابلیت عمومی درک و استدلال است. وکسلر(1958) معتقد است هوش عبارت است ار مجموعه یا کل قابلیت یک فرد برای فعالیت هدفمند، تفکر منطقی و برخورد کارامد با محیط.
http://s6.uplod.ir/i/00778/dlm9dlxz1prf.jpg
هوش هیجانی، جدیدترین تحول در زمینه فهم رابطه میان تعقل و هیجان است. در واقع مفهوم هوش هیجانی، یک حیطه چند عاملی از مجموعه مهارتها و صلاحیت های اجتماعی است که بر تواناییهای فرد برای تشخیص درک و مدیریت هیجان، حل مساله و سازگاری تاثیر می گذارد و به طرز موثری فرد را با نیازها، فشارها و چالشهای زندگی سازگار می کند (بار-آن، 2006).
بحث از هوش هيجاني نيازمند درك ارتباطي است كه بين هيجانات و هوش وجود دارد (فريلند و اوكلاهما، 2007). شناخت، انگيزش و هيجان سه قسمت از توانايي هاي عقلي را تشكيل مي دهند (مایر، 1995). انگيزش از ارضاء نيازهاي اساسي براي بقا مانند گرسنگي و رفع آن پديد مي آيد. هيجان به عنوان فرايندهاي پاسخدهي توسعه مي يابد كه به افراد كمك مي كند تا با تغييراتي كه در ارتباطات شان با محيط رخ مي دهد، سازگار شوند . اين علائم پاسخ دهنده، نسبت به انگيزش ها انعطاف پذيرتر هستند. سرانجام، شناخت به افراد اجازه مي دهد تا از جنبه هاي مختلف محيط ياد بگيرند و بنابراين مشكلاتي را كه براي آنها پديد می آيد به شيوه اي خلاقانه حل كنند. شناخت، همچنين براي بهبود رضايت بخشي از انگيزش ها به كار گرفته مي شود و به افراد كمك مي كند تا در هيجانات خود به صورت مثبت باقي بمانند. شناخت، يكي از انعطاف پذيرترين جنبه هاي عمليات عقلي است. اين سه جنبه بر روي همديگر تأثير متقابل گذاشته و اجزاء اصلي شخصيت را شكل مي دهند (فريلند و اوكلاهما، 2007). اين تعامل بين هوش و هيجان منجر به هوش هيجاني مي شود (ماير، سالوي و كاراسو، 2000).
اخيراً برخي از روان شناسان متوجه محدوديت هاي نحوة تفكر در مورد IQ شده اند و آن را براي نيل به موفقيت در زندگي ناكافي مي دانند . نظرية جديدي است كه هوش را مركب از سازه هاي متعدد مي داند؛ نظير هوش زباني، هوش موسيقي، هوش منطقي – رياضي، هوش فضايي، هوش بدني – حركتي، هوش درون فردي و هوش بين فردي كه دو سازة آخر، جزئي از هوش هيجاني به حساب مي آيند. آنان دريافته اند كه هوش هيجاني EQ تا حدودي متمايز از IQ است. همچنين آنان پيشنهاد مي كنند كه هوش هيجاني پيش گوي بالايي از عملكرد IQ فرد ارائه مي دهد. درسال هاي اخير، ماير، كاروسو و سالوي (2000) ثابت كرده اند كه هوش هيجاني ويژگي هاي يك هوش از لحاظ علمي را داراست. آنان دريافته اند كه هوش هيجاني : الف. از يك سري توانايي هاي مرتبط تشكيل شده، ب. با ساختارهاي هوشي موجود در ارتباط است و ج. در دورة نوجواني و بزرگسالي رشد مي كند.
گلمن (1995) در پژوهش هايش نشان مي دهد كه عواملي دست اندركارند كه موجب مي شود افرادي كه داراي هوش عقلاني بالايي هستند در زندگي موفقيت چنداني به دست نياورند ولي كساني كه هوش متوسطي دارند در مسير موفقيت قرارگيرند . اين عوامل جنبة ديگري از هوشمندي است كه گلمن آن را هوش هيجاني مي نامد. از زمان طرح اين سازه در كنار هوش عقلاني كه اغلب آزمون هاي هوشي موجود اين هوش را اندازه گيري مي كنند و نتيجة آن به عنوان بهرة هوشي مطرح مي گردد، ادعا مي شود كه تفكر و هيجان آن گونه كه قبلاً فرض، مي شده، از هم جدا نيستند(بار-اُن، 1997).
نظریه پردازان هوش هیجانی معتقدند که IQ به ما می گوید که چه کار می توانیم انجام دهیم در حالیکه EQ به ما می گوید که چه کاری باید انجام دهیم IQ ، شامل توانایی ما برای یادگیری، تفکر منطقی و انتزاعی می شود، در حالی که EQ به ما میگوید که چگونه از IQ در جهت موفقیت در زندگی استفاده کنیم. EQ شامل توانایی ما در جهت خودآگاهی هیجانی و اجتماعی ما می شود و مهارت های لازم در این حوزه ها را اندازه گیری می کند. همچنین شامل مهارت های ما در شناخت احساسات خود و دیگران و مهارت های کافی در ایجا روابط سالم با دیگران و حس مسئولیت پذیری در مقابل وظایف می باشد.
IQ و EQ توانایی های متفاوتی نیستند بلکه بهتر است که چنین بیان نمود که از یکدیگر متفاوت هستند. همه ما ترکیبی از هوش و هیجان داریم، در واقع بین IQ و برخی از جنبه های EQ رابطه پایینی وجود دارد و باید گفت این دو قلمرو اساسا مستقل اند. براساس مطالعات دانیل گلمن در بهترین شرایط رابطه اندکی بین IQ و برخی از ابعاد EQ وجود دارد بطوریکه می توان ادعا کرد آنها عمدتا ماهیت مستقل دارند. وقتی افراد دارای IQ بالایی در زندگی تقلا می کنند و افراد دارای IQ متوسط به طور شگفت انگیزی پیشرفت می کنند، شاید بتوان آن را به EQ بالای آنان نسبت داد (گلمن، 1995).
شقایق دخیلی کارشناس ارشد روان سنجی
روان سنج مرکز نوروتراپی ایرانیان
اردی بهشت 95